کار تیره. کار سخت و مشکل: به پیش آمد اکنون یکی تیره کار که آن را نشاید که داریم خوار. فردوسی. ، بدکار. بدسرشت. سیاهکار: آینۀ خاک تیره کار چه بینی ز آینۀتیره نور کار نیابی. خاقانی
کار تیره. کار سخت و مشکل: به پیش آمد اکنون یکی تیره کار که آن را نشاید که داریم خوار. فردوسی. ، بدکار. بدسرشت. سیاهکار: آینۀ خاک تیره کار چه بینی ز آینۀتیره نور کار نیابی. خاقانی
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش: هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت. فردوسی. به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام. فردوسی. من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من که و راهم کدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپهبد چو دید آسمان تیره فام بزد بر سر اسب جنگی لگام. اسدی (گرشاسب نامه). جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام. ناصرخسرو (دیوان ص 260). ، کنایه از شب: به گوهر فروزد دل تیره فام مگر شبچراغش از اینست نام. نظامی
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش: هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت. فردوسی. به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام. فردوسی. من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من که و راهم کدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپهبد چو دید آسمان تیره فام بزد بر سر اسب جنگی لگام. اسدی (گرشاسب نامه). جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام. ناصرخسرو (دیوان ص 260). ، کنایه از شب: به گوهر فروزد دل تیره فام مگر شبچراغش از اینست نام. نظامی
بدحال. (آنندراج). مکدر. ملول. غمگین و پریشان سیه بخت: چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال. مجد همگر (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
بدحال. (آنندراج). مکدر. ملول. غمگین و پریشان سیه بخت: چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال. مجد همگر (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود